گفت که زن و شوهر بودند که زن و مرد با هم نشسته اند و کلی با "او"
از این در و آن در حرف زده اند گفت که برای شان خیلی جالب بوده که "او"
از ایران آمده و اینها ...گفت که زن و شوهر چند تا بچه داشتند،گفت که خیلی ناز و مهربان
و خوب و خون گرم بودند...گفت که شماره هم رد و بدل کرده بودند که اگر
"او" رفت شهر "آنها" یا "آنها" آمدند شهر
"او" همین دیگر را ببینند دوباره ...از این ها گفت تا رسید به این
جا که آن ها جدا شدند و رفتند پی زندگی شان بعد از چند ساعتی هم صحبتی و آرزوی موفقیت
و تعارف خوش بختی تکه پاره کردن، گفت که مرد شب اش به "او" تکست داده
است که دیدن "او" خیلی خوب بوده و فلان روز شاید بیاید آن شهر که همدیگر
را ببینند و این که اشکالی ندارد و اینها و من مات ام برد وقتی که گفتم خب تو چه گفتی
و گفت هیچی گفتم چه خوب آره بیا ببینیم چیزی که نیست فقط دوست ایم و بعدش من را مگر
می شد من کنترل کند،-نمی دانم به چی فکر می کردم شاید این که چرا ما باید تظاهر کنیم که با ادبی این است که "نه" نگوییم و یا چرا مرد این همه نشسته و حرف زده از این در و آن آن وقت که کنار زن بوده یادش نیامده که بگوید به "او" که برویم گل گشت هفته ی دیگر ؟ حتمن می بایست صبر کند تا خانم برود چندمتری آن ورتر سرش را زمین بگذارد بعد به "او" پیغام بدهد که برویم بیرون؟ لوس بازی است. رگ قدیمی فمینیستی ام قلمبیده بود حالاچه روشنفکرترهاتان بگویند
جواد است و غیر روشنفکرها بگویند اوه قدیمی شده و این حرفها من بالخره روی ام می
شود بگویم که فمینیست هستم از نوع پسا کلونیالی اش و این انگ را روی خودم می گذارم
که خوش برچسبی است والا به خدا.
حرص می خوردم صادقانه بگویم ؟ یک هفته است
به این جمله فکر می کنم هی صبح تا شب مرورش می کنم بالا و پایین اش می کنم و گریه ام
می گیرد. نه اینکه چرا مرد ماجرا این جوری رفتار کرد یا "او" چرا این
جوری جواب داد .دست خودم نیست حساس می شوم به تمام این بازی های جنسیت زده که کی چه جور رفتار کرد و آن یکی چه جور برخورد. از مرز جالب بودن می گذرد برای ام از مرز کنجکاوی می گذرد. می خاهم تحلیل اش کنم از توش نظر و تئوری و این ها بکشم بیرون ببینم کجا می توانم ازش استفاده کنم که چی می گویند ؟
از این که در جواب سوال من که 'تو که خودت می دانی آدم نصفه شب تنهایی
اس ام اس نمی زند که فلانی بیا هم دیگر را ببینیم اگه همه چیز رو راست و سرراست
است با زن اش'، جمله ای گفت که به اندازه ی از پانزده سالگی ام تا الان شوکه ام کرد
که "تو این را می گویی یعنی مخالفی و فکر می کنی بد است یا نا جور است چون خودت در
رابطه ای ". یک هفته ای است در مغزم
پیچ می خورد دل پیچه می گیرم هر وقت یاد این جمله می افتم سعی می کنم تحلیل اش کنم
رمز گشایی اش کنم بعد هزار هزار هزار سال تاریخ زن می نشیند جلوی ام که کی ما این
جوری شدیم ؟ احساس تحقیرکردم احساس تحقیرم
مثل احساس تحقیر کسی بود که گشت ارشاد گرفته باشدش و من بگویم خانوم به شما چه که
بچه های مردم چی می پوشند و گشت ارشاد دربیاد که تو به کار خودت کار داشته باش خفه
می خاهی بگویی به فکر مردمی ؟ نه خیر جان ام تو دنبال بزک دوزک خودت هستی
عوضی...یک هفته است که این حس را با خودم می کشم. که چرا همه چیز را تحلیل می کنم
؟ این شکلی ؟ تا ته ته اش ؟ برای ام گفتمان مهم است زبان ی که به کار می بریم زبان
ی که باهاش منظورمان را می رسانیم و بعد فکر می کنم چه طور ماها داریم این قدر
بیگانه می شویم ؟
گفت " تواین را می
گویی چون خودت در رابطه ای" حالا من که زندگی ام کلمه است و فکر می کنم کلمه
است که دیسکورس زندگی های ما را می سازد حالا چه در دیاسپورا باشد چه در وطن. کلمه
ها است زبان است به عبارتی که که منتقل می شود و ماندگار می شود و روابط قدرت را
تعیین می کند. حالا این جمله چه می گوید ؟ نشستم راجع اش چیزی بنویسم که این جمله
می خاست بگوید که من موجود حقیری هستم که می ترسم که نکند بقیه دست به مال ام دراز
کنند همین است که فوری برداشتم انقاد تند و تیزی کردم از "او" که یعنی من از حسادت یا چه میدانم ترس دارم انتقاد می کنم و حرص می خورم
که من موجود حقیری هستم که نمی توانم و چشم ندارم موفقیت بقیه ی زن ها را در جلب توجه بقیه ببینم که می ترسم
چون ممکن است نوک پیکان اش متوجه خودم بشود که من موجودی حقیری ام که می خاهم از
لانه ام و مرد خودم محافظت کنم و گرنه من این قدر نمی توانم بلند فکر کنم که این
چیزها را به یک دیالوگ بزرگ تر ربط بدهم به زن ستیزی که در زبان مان می بینم. یاد
آن دوست دیگری می افتم که می گفت فلانی مادر ج... است و استدلال اش این بود که این
معنی تمام و کمال می دهد در حکایت پستی طرف دیگری.حالا من چقدر باید بیایم توضیح بدهم که بابا جان تو داری می شوی ادامه ی گفتمان مسلط ی که در سرزمین ما زن ها را می کند طبقه ی بی بهره و بیشتر هنرش در همین است که زبان را کنترل می کند که زبان مان را تبدیل می کند به عرصه ی جدل های جنسیتی و حالا این دوست مرد بود ولی
"او" چه طور ؟ این باسن ام را حسابی می سوزاند. دل ام برای کودکانه گی
هفده هجده سالگی ام تنگ می شود که می خاستیم از حقوق زن ها دفاع کنیم و نمی دانستم که
سال ها بعدش خودمان
جزو دسته ای هستیم که داریم زبانی را بازتولید می کنیم که ادبیات اش هم زن ستیز است. زن و بدن زنانه را حقیر و خار می کند. این
متن را ویرایش نمی کنم خاصیت اش در بیرون کشیدن اندوه یک هفته ای من است.