Monday 26 November 2012



صدای اش خیلی بلند بود. جیغ می شد. شوهرش یک گوشه نشسته بود. از آن مرتب ها تر و تمیزها بی سروصداها از آن ها که هر کاری هم بکنند توی دل و روده و صورت مردم نمی کوبندش. خودش ولی از آن ها بود که تماشاچی لازم داشت که باید می گفت چه کرده و چه است و چه قدر باهوش و چه قدر همه چی دان است. خوب آدم چه کارشان دارد اگر تماشاچی که لازم دارند من نباشم که بودم.  من مجبور بودم هی لبخند بزنم و هی تایید کنم و هی مهمان خوب باشم. به من از ایران می گفت و ایرانی و پای خودش که وسط می آمد هی در می آمد که فلان دستور غذای اش را از کتاب دستور غذای امپراطوری عثمانی برداشته و فلان چیز را از روی فلان امپراطوری عثمانی دیده. باید می گفتم که روی نقشه این روزها اسم اش را گذاشته اند ترکیه ؟ در آمد که برای ات یک سی دی موسیقی فارسی می گذارم بعد اضافه کرد آذری هستند! و من حتمن خوش ام می آید آهنگ فارسی گوش بدهم از جان ام چی می خاست هیچ کدام خر نبودیم بودیم ؟ حالا لازم بود پالیتیکس اش را بچپاند در دهان من ؟ به من چه او خوش اش نمی آمد که آذری هاو ترک ها را قاطی کند و زبان شان را فارسی می دانست و می خاست به من هم حالی کند جز این نیست. بعد یک ساعتی غر زد که شاخه اش اقتصاد مارکسیستی است و همین است که دانشگاه کم است و اگر بخاهد برود سراغ دانشگاه های حسابی تر همه شان در حوزه ی توسعه هستند و نه اقتصاد. او هم توسعه دوست ندارد. بعد هی گفت که چقدر باهوش بوده که زود دکترای اش را تمام کرده و گفت که شوهرش هم  قاه قاه قاه فقط یک دانشجو بوده که با هم آشنا شده اند و تاکید کرد دوباره روی "فقط" که خودش نمی داند که چه طور حاضر شده با یک دانشجو قرار بگذارد. بعد سریع اشاره کرد که البته فقط مقاله ای با هم نوشته بودند و بعد هم مرد را دعوت کرده اتاق بالای خانه اش و کارشان که تمام شده پرت اش کرده بیرون و قاه قاه قاه که فکر نمیکرده دوباره سال بعد ببینتش. حالا شوهره قرمز بود و حرف نمی زد وبعد هم رفت طبقه ی بالا نیم ساعتی ماند و برنگشت نه تا وقتی که خانوم رفت بالا و برش گرداند. ما هم مانده بودیم بخندیم یا جدی باشیم یا برویم طرف یکی شان را در دعوای احتمالی شب شان بگیریم؟ اولین باربود خانه شان دعوت بودیم و قبل اش فقط یک بار در یک کنفرانس دیده بودمش و به نظر آدم نرمالی می رسید. من حرص می خورم از این جور بیان ها این مرض ام است زود ربط اش می دهم به اعتماد به نفسی که "ما" نداریم و فکر می کنیم "آنها" دارند که می خاهیم زود "خودمان" را بچسبانیم به "آنها" که "ما" هم شبیه شما هستیم اصلن این قدر ها هم که "شما" فکر می کنید "ما" متفاوت نیستیم با کرور کرور آدم می خابیم خیلی روشن فکریم خدا و پیغمبر نمی دانیم چی هست. با دوست پسر بزرگ شده ایم و محدودیت فقط محدودیت سیستم بوده در ایران وگرنه مردم یک پارچه گل. "ما" که می گویم گفتمان شرق است و "آنها" گفتمان غرب –یوروسنتریک- . نمی گویم که گفتمان شرق و غرب مونولتیک است که نیست اما چیزهایی هست که به قول آقامون ادوارد سعید بازنمایی های هویتی شرق و غرب رو از هم متفاوت می کند همه را کدگذاری و طبقه بندی می کند. این طبقه بندی ها معمولن در تقابل های دوتایی قرار می گیرند. شرق می شود بازنمایش بدوی ات عقب ماندگی جهالت حماقت و غرب می شود بازنمایش تمدن شعور مدرنیت و این جور چیزهایی. بعد نگاه که می کنی "ما" و "آنها" خودمان از یک جایی باور می کنیم گفتمان اورینتالایز شده رو. برای یک ترک ایرانی و عرب گفتن اخوان المسلمین راحت تر است یا مسلم برادرهود ؟ والا هم کلاس های ترک من استغفراله اخوان المسلمین راحت تر توی دهان شان می چرخد ولی این خانم هی نگاه دهان ما می کرد که چه جوری اخوان المسلمین را لقمه می گیریم و خودش می گفت مسلم برادرهود. بعد پشت بندش درآمد که همه اش منتظر بوده من چیزی درباره ی آنها بگم منی که از ایران می آیم. من هم که درس ام را بلدم که باید بشوم درس عبرت سایرین و می شوم. چه اشکالی دارد اگر سر همه مان را گرم کند. ولی هنوز بس اش نیست دوباره شروع  می کند از این که فلان جا لکچر به آلمانی می داده و حالا به انگلیسی و این که چقدر سال است به این زبان حرف می زند و چقدر سال به آن یکی و این که چند تا مقاله در این فاصله نوشته است. لا به لای اش به شوهر می گوید غذا بیاورد و بعد دسر و بعد برود بیرون نعنا بچیند که چای نعنا بار بگذاریم. حالا نه این قدر غلیظ گیرم لا به لای اش چند دفعه پا می شود و چند تا بشقاب لیوان جا به جا می کند و دوباره بلند بلند از خودش می گوید و هیچی از هیچ کسی نمی پرسد. علاقه ای هم نشان نمی دهد که شاید ما بخواهیم نظری بدهیم. حالا شوهر اتریشی است به گمان ام و بدبخت دانشگاه بهتری هم درس می دهد ولی کله ی گنجشک نخورده است و از شرق نیامده است و مثل ما نمی خاهد به همه بگوید چقدر این و چقدر آن.  حال ندارم خاب ام می آید گیج ام گوشت قلقلی که توی رب انار و گلاب خابانده سر دل ام مانده توی سرم حساب می کنم که احتمالن سی سالگی دکتری اش را گرفته و از همان وقت مثل یک تراکتور مقاله پس انداخته و نتیجه می گیرم که عقب هستم وتازه آلمانی هم بلد نیستم. ترس ام گرفته که شوهر شروع می کند که چقدر تجربه ی درس دادن خوب است چون آدم یاد می گیرد درباره ی چیزهایی که دانش سطحی دارد حرف بزند و درس شان بدهد وترس اش از همه چیز دانستن می ریزد و این که باید حواس ام جمع باشد که مقاله بنویسم و بعد مثل زباله هی ریسایکل کنم و از توی شان چیزهای جدید در بیاورم. فکر کردم خوب شد این جا نبود که ببیند شوهر هاله ی مقدسی که دور عثمانی و زبان آلمانی و استاد دانشگاه شدن اش کشیده شده بود را کوبید به زمین گرم.    

3 comments:

  1. یه نگرانی فمینیستی که موقع خوندن یادداشت باهاش درگیر بودم این بود که چرا اینقدر نگران بودی که شوهر این خانم کار خونه می‌کنه و منفعل یه گوشه نشسته؟ خانمه واقعا چیز چندشی بوده و عمرا حاضر نیستم تحملش کنم. اما اگه برعکس بود، چقدر توجهت به این جلب می‌شد که زن طرف یه گوشه نشسته و چیزی نمی گه و فقط داره رفت و روب و پذیرایی می‌کنه؟

    ReplyDelete
    Replies
    1. من می فهمم از چه زاویه ای به ماجرا نگاه می کنی ولی من این جور تحلیل اش نمی کنم. به نظر من همون قدر که مهمه سطح هوشیاری نسبت به تعریف ی که از زنانه گی هژمونیک در جامعه است بالا باشه همون قدر هم باید آگاه باشیم به مردانه گی هژمونیک و تعریفی که مردانگی داره ارائه می شه ...رفتارهای جنسیتی شده که معمولن هم در تقابل های دوتایی هستن برای من جالبه مخصوصن وقتی واژگونی رفتاری جنسیتی شده رو میبینم ...ببین برام جالبه وقتی گروه های در اقلیت و کم بهره توی موقعیت های متضاد با چیزی که معمولن جامعه نصیب شون میکنه قرار میگیرن چه جوری رفتار می کنن خیلی جالب تر می شه وقتی می بینم حالا گروه در حاشیه می تونه خودش در نقش ماستری-سروری قرار بگیره و قدرت اش رو با در حاشیه قرار دادن "دیگری" پررنگ کنه وقتی از فمینیسم هم حرف میزنیم به نظرم باید تعریف کنیم از کدوم فمینیسم داریم حرف میزنیم من نمی گم حساس بودن بده نسبت به تفاوت های الگوهای جنسی شده ولی از اون طرف ما خودمون نباید توی همون دام بیافتیم و فکر کنیم همین که زنی ظرفی نشست و مردی ظرف شست دیگه ما کارمون تمومه و در انتقاد رو تخته کنیم لازمه که آدم حساس باشه به تعریف های جندرد شده و مکانیسم های قدرت که در رابطه های فردی مون هم تجربه می کنیم و روی نوع نگاه مون به روابط زن و مرد تاثیر دارن ولی از طرف دیگه اگر گروهی در اقلیت بود این به اون معنا نیست که ما مجوزی صادر کنیم که حالا اونها این حق رو دارن که تلافی اش رو سر گروه دیگه ای دربیارن دیگه از این جا دارم شر و ور می بافم بس که خاب دارم :) حالا نه این قدر غلیظ هم شب است خاهر و یه کامنتی دادی که طاقت نیاوردم گفتم قبل این که از خاب غش کنم باید یه چی بنویسم

      Delete
    2. اینا چیه من نوشتم این بالا ؟؟ خابم مییاد صبرم کم بود طاقت ام نبود نتیجه اش این بود
      :(
      اگه عمری به دارفانی بود بعد یه فکر بکری می کنم و می زارم این جا

      Delete